رمان گیتی قسمت اول
لطفا برای مشاهده روی ادامه ی مطلب کلیک کنید
قبل از این که بخوام قسمت اول رمان رو براتون پست کنم یه توضیح مختصر در اول همین پست درباره ی نحوه فعالیت وبلاگ بنویسم و اینکه ممنون میشم من رو دنبال کنید
هر سه یا چهار روز یک بار یک قسمت با طول بیشتر از ۱۵۰۰
کارکتر براتون میذارم
این رمان تقریبا نوشتنش به اتمام رسیده. بدلیل قوانین بلاگیکس نسخه ی اصلی تفاوت هایی داره که میتونید پی دی اف خریداری بکنید و در آخر حرف دیگری باقی نمیمونه
گیتی:قسمت اول
باران شدت گرفته بود و بر سر پیر تا جوان تازیانههای خیسش را میکوبید و من خسته و عصبی از ریزش بد موقع باران کلید را داخل در انداختم و در با صدای « تلق » باز شد
به هر زور و تقلایی بود خودم را به طبقه دوم رساندم در باز بود و بدون نیاز به کلید تنها با چرخاندن دستگیره در،در باز شد
داخل شدم و از خاموش بودن تمام چراغها متعجب شدم همیشه وقتی کسی خانه نبود مادرم لامپ ها را روشن میگذاشت تا اگر یک وقت،خدایی ناکرده،دزدی از نزدیکی خانه ما رد شد هوس زدن یک سر به خانه ما را نکند
کفشهای آل استار مشکیام را داخل جاکفشی ابتدای راهرو گذاشتم چراغ قوه ی تلفنم را روشن کردم و به سمت کلید لامپ راه افتادم
یک لامپ کوچک را روشن کردم؛همان یک لامپ کافی بود تا سالنی که غرق در تاریکی بود مهمان نور گرم اما ضعیفی شود
زیر آن نور رنگ اشیا به راحتی قابل تشخیص نبود
نامهای روی میز پیشخوان آشپزخانه خودنمایی میکرد آن را برداشتم از طرف مامان بود:
- هومن حال عموی بابا بد شده؛ما میریم روستا چند روزی حواسمون بهش باشه برات اسنک درست کردم تو یخچاله بردار بخور
به سمت آشپزخانه رفتم درب یخچال را باز کردم اسنکها را داخل بشقاب چیدم و بشقاب را مهمان مایکروفر کردم